شب نامه ها



اهل سنت اعتقاد به خلافت پس از پیامبر اکرم دارند به گونه ای که عقیده دارند پیامبر قبل از مرگ برای خود جانشینی انتخاب نکرده است و لذا خلیفه توسط مردم با بیعت همگانی و یا رای گیری در جایی که بیعت همگانی به خاطر کثرت بیعت کننده امکان پذیر نیست منتصب میشود. خلیفه با توجه به رای مردم انتخاب میشود و نیازی نیست عالِم به مقررات دینی باشد و همین که اکثریت جامعه وی را به عنوان حاکم انتخاب کنند مطابق آیه ی شوری( مستند اهل سنت برای خلافت) حاکم می شود  و چنانچه مردم از حاکم روی گردانند حاکم مقبولیت خویش را از دست میدهد.

اما در فقه شیعه امامت وجود دارد. مطابق این فقه پیامبر آن گونه شخصی نبوده است که جامعه ی اسلامی را بدون مراقب به حال خود رها کند. اهل تشیع اعتقاد دارند خداوند به پیامبر امر کرده است که برای پس از مرگ پیامبر از طرف خدا جانشین تعیین کند و فرزندان آن جانشین نیز به ترتیب حاکم هستند تا امام دوازدهم که غایب میشود ولی امامت وی تا کنون ادامه دارد. باید اشاره کرد که رکن اساسی امامت در جامعه ی اسلامی عصمت است و برای همین نیز هست که امام تنها از جانب خدا انتخاب میشود چرا که تنها وی از عصمت بندگانش اطلاع دارد و اینکه جانشینی برای دوران غیبت از طرف امام دوازدهم انتخاب نشده ‌است. منتها آیت الله خمینی با تز ولایت مطلقه ی فقیه با استناداتی عقلانی و نقلی از جمله رجوع مکلف به ولی در زمان غیبت و وم برپایی قوانین اسلامی در عصر غیبت اعتقاد به ولایت فقها به طور مطلق آن را دارد.

اما نتیجه ی بحث در اینجاست که به نظر میرسد ولایت دنباله ی خلافت است و نه امامت چرا که رکن اساسی در امامت، عصمت است و ولی فقیه فردی معصوم نیست و عدم عصمت و انتخاب نشدن از جانب خدا به واسطه ی امام دوازدهم و شورایی بودن انتخاب ولی فقیه در تضاد با اطلاق ولایت در مورد فقیه است. همچنین باید عنوان کرد در تز ولایت فقیه، ولی فقیه نیازی به مقبولیت توسط جامعه بر خلاف خلافت ندارد و به نظر می رسد ولایت همان خلافت است با این تفاوت که اولا ولایت بر خلاف خلافت نیازی به مقبولیت جامعه ندارد و تنها مشروعیت ولی کافی است و ثانیا ولی فقیه بر خلاف خلیفه مم به تسلط بر قواعد و مقررات دینی است. در انتها باید عنوان کرد که ولایت مطلقه ی فقیه با توجه به گستره ی اختیارات فقیه مقامی همانند امامت پیدا کرده است که در اصل بر پایه ی خلافت است و نه امامت.


قبل از هر چیز باید دید که حقیقت چیست؟

دو مفهوم واقعیت و حقیقت وجود دارند که از یکدیگر منفک هستند. واقعیت یک امر بیرونی است که حقیقت در آن حلول می کند و به وسیله ی آن خود را نشان می دهد. بر عکس حقیقت یک امر درونی است که ذات و ماهیت واقعیت را نشان می دهد. معمولا یک واقعیت وجود دارد و همه درباره ی آن متفق القول هستند اما حقیقت های گوناگونی درباره ی یک واقعیت وجود دارد و هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. برای مثال تقریبا همه متفق القول هستند که در سالی خاص شخصی به اسم حسین با یزید جنگید و خود و تمام نزدیکانش کشته شدند. این مثال یک واقعیت است. درباره ی این واقعیت تعداد زیادی حقیقت وجود دارد. مثلا اگر بگوییم امام حسین در سالی خاص برابر لشکر جبار یزید کافر برای برپا کردن اسلام قیام کرد و به شهادت رسید یک حقیقت را گفته ایم و می توان حقیقت های دیگری نیز در این رابطه بیان کرد.

سوالی که در اینجا باید جواب داد اینست که پس کدام حقیقت صحیح است؟

در پاسخ باید بگویم که در مورد واقعیتی خاص سه حقیقت وجود دارد. یکی حقیقتی که من در ذهن دارم دیگری حقیقتی که در ذهن افراد دیگر است و سومی حقیقتی است که صحیح است. اما از کجا باید بدانیم کدام حقیقت صحیح است؟ حقیقت آن است که نمیتوان فهمید که کدام حقیقت صحیح است و حتی اصلا نمیتوان فهمید که آیا حقیقتی وجود دارد یا خیر. اینکه آیا حقیقتی وجود دارد یا خیر سوالی بی جواب است. چرا که ما تماما از حانب خودمان به حقیقت می نگریم و نه از جانب حقیقت. حقیقت لال است و به یک لال میتوان هر صفتی را منسوب کرد. اما اینکه آن لال واقعا چگونه است بر هیچ کس آشکار نیست. حتی اگر بر کسی نیز آشکار شده باشد نمیتواند صحیح بودن آن را اثبات کند چرا که برای اینکار به سخن گفتن آن فرد لال نیاز دارد. پس در درجه ی اول حقیقت وجود ندارد چرا که اصل عدم هر چیزی است. اگر وجود داشت شخصی است و از فرد به فرد نیز متفاوت است و قابل نقد و انتقال نیست.


۱. قرارداد اجتماعی بین مردم و حکام در زمان معینی منعقد شده است و حکام با انتشار قرارداد و مردم با پذیرشش آن را مورد قبول قرار داده اند. حال سوال اینجاست: شخصی که پس از این قرارداد به وجود آمده است و هیچ موافقتی با آن قرارداد انجام نداده است را چطور میتوان مجازات کرد؟ چگونه میتوان او را مجبور به رعایت قرارداد کرد؟ با توجه به اینکه اکراه در پذیرش قرارداد موجب عدم نفوذ قرارداد میشود.

۲.قرارداد اجتماعی به هدف حفظ جان مردم و حکام به وجود آمده است. حال چگونه میتوان کسی را اعدام کرد؟ آیا این برخلاف هدف آفرینش قرارداد نمی باشد؟


۱.دین و کاپیتالیسم به عنوان مکمل یکدیگر: 

در این نوع نگاه دین و سرمایه داری نه تنها با یکدیگر تعارض ندارند بلکه مکمل یکدیگر به حساب می آیند. دین نیازمند به پیروان، مکان های مذهبی و کشورهای دینی جدید و در یک کلام توسعه است و برای این هدف نیاز شدیدی به پول دارد پس سرمایه داری این نیاز او را رفع می کند. از طرف دیگر نظام سرمایه داری نیاز به تاییدیه ی دینی دارد تا بتواند دین داران را که شمارشان زیاد است زیر سلطه بگیرد و از جهتی دین برای این نظام نقش یک افیون گر را بر عهده دارد و با استفاده از قدرت خود مردم و کارگران را به عنوان افرادی برده، مطیع و فرمان بردار تحویل این سیستم می دهد. شاید بتوان اینگونه گفت که این نظریه از ابتدای تشکیل سرمایه داری تا کنون کاربرد دارد.

۲. دین و کاپیتالیسم در مقابل یکدیگر:

 با ترویج روزافزون نیهیلیسم فکری و عملی در دنیای جدید، سودگرایی افراطی پیرامون این نحله را فرا گرفته و یکی از نتایج سودگرایی در دنیایی که لذایذ و سودهایش وابسته به پول است؛ طبیعتا سرمایه داری است. این اقبال به سرمایه داری و ادبار به دین سبب می شود که در آینده سرمایه داری که دارای پشتوانه ی مردمی است از دین بی نیاز شود و برای خودش علت وجودی پیدا کند پس دیگر نیازی به دین احساس نمی کند و دین وابسته به این نظام توسط وی به مرز ضعف کشیده می شود.


زمان و لذت و رنج و ملال رابطه ی تنگاتنگی با یکدیگر دارند. در هنگام لذت، زمان برای ما به سرعت پیش می رود و بر عکسش در هنگام رنج و ملال زمان به کندی می گذرد. هیچ وقت پیش نیامده که ما در حال لذت باشیم و زمان کند بگذرد و یا در حال رنج و ملال و زمان زود بگذرد. به عبارتی زمان و لذت و یا زمان و رنج لازم و موم یکدیگرند.

 دو نتیجه با استفاده از مقدمه ی بالا:

 یک اینکه زمان با ذهن انسان ارتباط کاملی دارد به گونه ای که حالات ذهنی مختلف، بر رویش اثر میگذارد و آن را کم و بیش میکند. از این استدلال میتوان چنین نتیجه گرفت که زمان میتواند امری ذهنی باشد و نه خارجی و عینی. -چنانچه کانت به آن اشاره کرده است-

 دو اینکه ذات زندگی -به زندگی اشاره کردم و نه طبیعت چرا که معتقدم برخلاف گفته ی شوپنهاور این طبیعت نیست که شر است بلکه رابطه ی حیوان و طبیعت که زندگی نامیده میشود شر به حساب می آید. ما نباید شر بودن این رابطه را به کل طبیعت تعمیم دهیم- نمی تواند خیر تلقی شود چرا که لذت در هنگامی حاصل میشود که زندگی با سرعت میگذرد و رنج و ملال در هنگامی است که ما در حال بهره ی کامل از زندگی هستیم و زندگی در نهایت کندی خویش است. میتوان نتیجه ای کاربردی نیز از این مطلب داشت که به جای پیدا کردن لذت و تلاش برای دستیابی به آن طوری زندگی کنیم که زندگی هر چه تندتر بگذرد چرا که در شتاب زمان است که لذت ایجاد میشود. حتی میتوان خودِ گذر عمر را نیز جزیی از لذات به حساب آورد.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تناسب اندارم خبرگزاری ایران و جهان Films and series خرید و فروش باغ ویلا در شهریار مدرسه شاد ما اِقلیمِ اِقلیما دانلود کتاب تفسیر موضوعی قرآن قرائتی دانلود پروژه مهر1397-1398مدارس دانلود ممقاله لوله پلی اتیلن